
لیلی نام دیگر ازادی
دنیا که شروع شد زنجیر نداشت خدا دنیای بی زنجیر افرید ادم بود که زنجیر را ساخت شیطان کمکش کرد. دل زنجیر شد زن زنجیر شد دنیا پر از زنجیر شد. و ادم ها همه دیوانه ی زنجیری. خدا دنیا را بی زنجیر می خواست. نام دنیای بی زنجیر اما بهشت است. امتحان ادم همین جا بود. دستهای شیطان از زنجیر پر بود. خدا گفت: زنجیرهایتان را پاره کنید . شاید نام زنجیر شما عشق است. یک نفر زنجیر هایش را پاره کرد. نامش را مجنون گذاشتند. مجنون نه اما دیوانه بود و نه زنجیری. این نام را شیطان بر او گذاشت. شیطان ادم را در زنجیر می خواست. لیلی مجنون را بی زنجیر می خواست. لیلی می دانست خدا چه می خواهد. لیلی کمک کرد تا مجنون زنجیرش را پاره کند. لیلی زنجیر نبود.لیلی نمی خواست زنجیر باشد. لیلی ماند. زیرا لیلی نام دیگر ازادی است.

شیطان از انتشار لیلی میترسید خدا به شیطان گفت:لیلی را سجده کن . شیطان غرور داشت سجده نکرد. گفت: من از اتشم و لیلی از گل. خدا گفت: سجده کن زیرا که من چنین می خواهم. شیطان سجده نکرد. سرکشی کرد و رانده شدو کینه ی لیلی را به دل گرفت. شیطان قسم خورد که لیلی را بی ابرو کند و تا واپسین روز حیات فرصت خواست. خدا مهلتش داد. اما گفت : نمی توانی هرگز نمی توانی . لیلی دردانه ی من است . قلبش چراغ من است و دستش در دست من. گمرا هیش را نمی توانی حتی تا وا پسین روز حیات. شیطان میداند لیلی همان است که از فرشته بالاتر می رود. و می کوشد بال لیلی را زخمی کند. عمریست شیطان گرداگرد لیلی می گردد. دستهایش پر از حقارت و وسوسه است. او بد نامی لیلی را می خواهد بهانه ی بودنش تنها همین است. می خواهد قصه ی لیلی را به بی راهه کشد. نام لیلی رنج شیطان است شیطان از انتشار لیلی می ترسد. لیلی عشق است و شیطان از عشق واهمه دارد.
لیلی چشم به راه است
لیلی می دانست که مجنون نیامدنی است. اما ماند.چشم به راه و منتظر .هزار سال. لیلی راه هارا اذین بست و دلش را چراغانی کرد. مجنون نیامد. مجنون نیامدنی است. خدا پس از هزار سال لیلی را می نگریست. چراغانی دلش را. چشم به راهی اش را. خدا به مجنون می گفت نرود. خدا ثانیه ها را میشمرد. صبوری لیلی را. عشق درخت بود. ریشه می خواست. صبوری لیلی ریشه اش شد. خدا درخت ریشه دار را اب داد. درخت بزرگ شد. هزار شاخه هزاران برگ ستبرو تنومند. سایه اش خنکی زمین شد مردم خنکی اش را فهمیدند. مردم زیر سایه درخت لیلی بالیدند. لیلی چشم به راه است. درخت لیلی ریشه می کند. خدا درخت ریشه دار را اب می دهد. مجنون نمی اید مجنون هرگز نمی اید. زیرا که مجنون نیامدنی است. زیرا که درخت ریشه می خواهد.

*عشق یعنی خلوت و راز و نیاز عشق یعنی محنت و سوز و گداز عشق یعنی سوز بی ماوای ساز عشق یعنی نغمه ای از روی ناز عشق یعنی کوی ایمان و امید عشق یعنی یک بغل یاس سپید عشق یعنی یک ترنم از یه یار عشق یعنی سبزی باغ و بهار عشق یعنی لحظه دیدار یار عشق یعنی انتهای انتظار...
** عشق یعنی وعده بوس و کنار عشق یعنی یک تبسم بر لب زیبای یار عشق یعنی یک ترنم از حنین نای یار عشق یعنی حس نرم اطلسی عشق یعنی با خدا در بی کسی عشق یعنی همکلام بیصدا عشق یعنی بی نهایت تا خدا... ***عاشقانه ... پذیرفتی چه فریبنده ... آغوشم برایت باز شد چه ابلهانه با تو خوش بودم چه کودکانه ... همه چیزم شدی چه زود ... به خاطر یک کلمه مرا ترک کردی چه ناجوانمردانه نیازمندت شدم چه حقیرانه ... واژه غریب خداحافظی به میان آمد چه بی رحمانه ... و من سوختم چه بچه گانه اما هنوز هم دوستت دارم... غریبه
****آبی تر از آنیم که بی رنگ بمیریم از شیشه نبودیم که با سنگ بمیریم تقصیر کسی نیست که اینگونه غریبیم شاید که خدا خواست که دلتنگ بمیریم

فراموشم نکن
اسمت را برای همیشه در قلبم ننوشته بودم و عشقت را برای همیشه در دلم جای نداده بودم ولی حالا که این کارا کرده ام برای همیشه دوستت خواهم داشت وهیچگاه و در هیچ مکانی از کاغذ و برگه قلبم حذف نکرده و نخواهد کرد پس: دوست دارم دوست دارم یه عالمه دوست دارم به وسعت یه آسمون به وسعت سیارمون دوست دارم به خاطر مهربونیات؛ به خاطر صبوریات دوست دارم نه در هوس بلکه مثل یه بت پرس راحتت کنم دوست دارم تا آخرین نفس؟

آن باش که هستی و آن شو که توان بودنت است
دوست واقعی شما کسی است که هیچ احتیاجی به شما ندارد ، اما باز هم دوست شماست

نیش دوست بد تر ازنیش عقرب است پس بزن عقرب که دردش کمتر است

همیشه دل تان آبی ، روح تان سبز ، و عشق تان سرخ ِ آتشین باشد ـــــــــ فراموشم نکنید ، چون از فراموش شدن بیمناکم ـــــــــــ


|